قصه ها همشون تموم میشن با طعم علامت سوال
قصه ای نداریم که شروع بشه و ته نداشته باشه، همه قصه ها تموم میشن حالا خوب یا بد و خون ما هم که رنگی تر از بقیه نبود! پس قصه ما هم تموم شد اونم با یه علامت سوال.
آدم وقتی یه قصه واقعی رو میخواد شروع کنه اولش یه کوه انگیزست، اونقدری به خودش و آدم قصش مطمئن هست که روزی صدبار بگه نه این داستان با همه قبلی ها فرق داره این قصه این حس، بالاتر از همه قصه هاییه که بقیه تجربه میکنن و قهرمان های داستان من وسطش جا نمیزنن... و این خیلی خوبه! اینکه آدم به امید افسانه شدن زندگی کنه و بخواد هرچی داره واسش بذاره، ولی وای از روزی که یکی از شخصیت های داستان یکم پاش بلغزه اون وقته که دیگه یه عمر اون آرزو ها آوارن رو سرش.. آواری که چه بخوای و چه نخوای مجبوری همه جا با خودت ببریش!
آدم یا یه قصه رو نباید شروع کنه یا اونقدر محکم باشه که افسانه بشه؛ من محکم نبودم و همه چی خراب شد و قصمون هم یک سالی هست که تموم شده، اونم با یه علامت سوال: واقعا چرا؟!
نتیجه اخلاقی اینکه وقتی خوشی زد زیر دلتون عاشق نشید!
ضمیمه شد : آهنگ علامت سوال شادمهر + متن
متن آهنگ علامت سوال:
یه پنجره با یه فقس یه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو یه خاطرست همین و بس
تو این مثلث غریب ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر میرسم از اونور شب اومدم
یه شب که مثل مرثیه خیمه زده به باورم
میخوام تو این سکوت تلخ صداتو از یاد ببرم
بذار که کوله بارم رو شونه شب بذارم
باید که از اینجا برم فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو نگام شوق رسیدن تو تنم
تو حجم سرد این قفس منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم از آرزو های محال
قصه ما تموم شده با یه علامت سوال
بذار که کوله بارم رو شونه شب بذارم
باید که از اینجا برم فرصت موندن ندارم